loading...

آئین مستان

متن روضه شهادت حضرت مسلم , متن روضه شب اول محرم , متن مداحی شب اول محرم , روضه شهادت حضرت مسلم , روضه شب اول محرم , شهادت حضرت مسلم , شب اول محرم , متن روضه شب

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2235 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1746 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1293 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 609 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6711 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3819 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4371 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4182 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1569 زمان : نظرات (0)

 حاج محمود کریمی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم کنْ لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه ..........

محرم آمد و شد موسم عزای حسین

 سیاه پوش، فلک گشت از برای حسین

 گر از خدا طلب خون بها، حسین کند

 به جز خدا، به خدا نیست خون بهای حسین

تو ای دو دیده ی من مرهمی ز اشک بساز

که مرهمی ننهد کس به زخم های حسین

فرمودند:گریه ی شما مرهم زخم های سید الشهداست.

 ستاره بار چرا، چشم آسمان نشود؟

 که از ستاره فزون بود، زخم های حسین

 ز زخم تازه جوانان دلم همی سوزد

 که بوی مشک دهد خاک کربلای حسین

 فدای راه خدا کرد جان و هر چه که بود

 که جان خلق دو عالم شود فدای حسین

به متکا ندهم تکیه، چون به یاد آرام

 خاک کربلا گشت متکای حسین

صورت روی خاک گذاشت آقای ما

 از آفتاب قیامت گریزگاه مجوی

 به جز پناه حق و سایه ی لوای حسین

حسین ....آرام جانم

حسین....روح و روانم

اگر رضای خداوند را همی طلبی

بجوی رضای خدا را تو در رضای حسین

هلال ماه محرم در اومده، محرم اومده، صدای ناله ی فاطمه داره به گوش می رسه، ای غریب مادر

السلام علیک یا مسلم بن عقیل

کوفه دل خواهم نبود،هیچ کس

با گریه های گاه و بی گاهم نبود

کوفیان امضاء زدند آنقدر که

 پای نامه جای امضاء هم نبود

صبح پیمان بستند و تا نماز ظهر

در مسجد دگر جا هم نبود

بعد مغرب هیچ کس فکر مسلم هیچ

 حتی فکر مولا هم نبود

دست هایم بسته شد باز هم

 شکر خدا، ناموس همراهم نبود

در کوفه آب نیست،اینجا

به تشنه آب رساندن ثواب نیست

نامه دروغ بود، پیمان کوفه

روی حساب و کتاب نیست

گشتم میان شهر،غیر از خرابه

هیچ کجا جای خواب نیست

جز دست های  زجر، اینجا

برای حرف سه ساله جواب نیست

گهواره ساز شهر، تیر سه شعبه ساز شد

این بی حساب نیست

بیچاره همسرت جایی

برای بازی طفل رباب نیست

در کوفه زینتی دور دو دست

دختر تو جز طناب نیست

کوفه میاحسین اینجا

برای مرکب زینب رکاب نیست

من فکر زینبم جای مخدرات

که بزم شراب نیست

روز اول که اومد کوفه لجام اسبش داشت پاره می شد، هر کی گرفته بود یه طرف می کشید، آقا جان خونه ی ما بیا، سفیر حسین، بنی هاشم و عموت علی به گردن من خیلی حق داشت، چه گرفتاری هایی داشتم، عموت علی حل کرد، حسنین حل کردند، ما به علی و بچه هاش مدیونیم، اقا تو رو خدا بیا خونه ی ما، مسلم مونده بین این همه منزل کجا رو انتخاب کنه،این از روز اول. اما شب های آخر، سه شب تو کوچه های میگشت، تو خرابه ها.کی؟ مسلم... ...خطرناک ترین حیوان میشه سگ ماده اگر، بچه هاش همراهش باشند، اگه به بچه هاش بخواد آسیبی برسه، از هر حیوانی درنده تر میشه. گفت: میدیدم از لای در، داشتم نگاه می کردم، مسلم داشت راه می رفت، توی تاریکی ، از کنار یک سگ ماده رد شد، بچه های سگ هم دورش بودند، مسلم توی افکار خودش بود، یه مرتبه تا رد شد این سگ  ماده بلند شد جلوی مسلم شروع کرد پارس کردن، نعره میکشید. پلکش رو بهم نزد مسلم. ترس اصلاً با مسلم قهره، ترس اصلاً راهی تو بنی هاشم نداره. یه بچه ی سیزده ساله اش میگه: اهلا من العسل، چقدر خوبه من برا تو کشته بشم. علی اکبرش فرمود: ألسنا على الحق؟ ما بر حق هستیم؟بله عزیزم. عیبی نداره هزار بار برا تو بمیرم. تکان نخورد مسلم. اما همین مسلم با این جرأت و جسارت و شجاعت. داره نامردی ها رو می بینه، اینقده راه رفت، آخر خسته کنار یک دری نشست، در باز شد یه پیره زنی،بیرون اومد. کنیز اشعث بن قیس بود این پیره زن، در رو باز کرد، گفت:ای مرد اینجا چه میکنی؟ مگه نمیدونی حکومت نظامی است، می گیرنت؟ غریبه ای؟ سلام رو جواب داد مسلم. فرمود: اگه آب خوردن داری برای من یه ظرف آب بیار. یه ظرف برای آقا آورد، جان عالم فدای حضرت مسلم، خیلی آقا بوده، وقتی میخواست از پیش امام حسین علیه السلام بره سمت کوفه، سه بار اومد خداحافظی کرد، اما حسین تو بغل مسلم غش کرد. اینقدر مسلم رو دوست داشت. حالا غصه یکی دو تا نیست، از یک طرف نامه نوشته آقا بیا، همه مستعدند، همه آماده اند شما بیایید، حالا دنبال یه راهی میگرده بگه  آقا نیا، دلشوره از این طرف تو کوچه ها داره راه میره، به این خونه رسید ، پیر زن اومد،طوئه رفت آب آورد برای مسلم، آب رو نوش جان فرمود: ظرف رو به پیره زن داد، پیر زن  اومد وارد بشه، طوئه نگاه کرد دید باز سر جاش نشسته، گفت: چرا نمیری خونه ات؟ مگه زن و بچه نداری دلواپست باشن؟ پاشو برو خونه ات. فرمود: من توی این شهر خونه ندارم. طوئه یه مرتبه دلش لرزید، شما کی هستید؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم. آقا جان من کنیز شما. در رو باز کرد، تشریف بیآرید داخل، مسلم وارد خانه شد، یه حجره ای بهش داد، رفت، آب آورد دست و پای مسلم رو شست، استراحت کن، اما پسر من از عوامل ابن زیاد ، اگه بفهمه،فهمید پسرش، از رفتار مادرش فهمید. خبر داد خانه را محاصره کردند، تهیدید کردند به سوزاندن خانه، مسلم دید اگه خونه رو آتیش بزنند این پیره زن بی خانمان میشه، از روی دیوار رفت، پشت بام، جنگ و داخل کوچه کشید، این پیر زن صدمه نخوره، چقدر مرده، فوج فوج نیرو فرستادند، آخر سر خبر دادند به ابن زیاد، عمر سعد ملعون گفت: فکر میکنی من رو به جنگ یکی از بقّال های کوفه فرستادی، اینها با ترس میانه ای ندارند،اینها از بنی هاشمند. شهر پر شد از  دشمنان مسلم بن عقیل، شروع کردند از پشت بام ها نی ها رو آتیش زدن، ریختن روی سر آقا، عمامه سوخت، لباس یه مقداری سوخت، این اولین باری نبود آتیش می ریختند از روی بام ها، اتیش که می ریختند، مسلم یاد آمدن زینب بود، محاصره اش کردند، آخر توی یه گودالی که کنده بودند، مسلم رو هدایت کردند. چه مسلمی؟ توی تاریخ اومده، اگه یقه کسی رو میگرفت تو درگیری، یا کسی رو میخواست از سر راه برداره، پرت میکرد روی بام خانه. توی گودال هم دیدند حریفش نمیشن، امان نامه براش آوردند.دستاش رو بستند، آوردن دارالاماره، دندانش هم شکسته بود، داشت وارد دارالاماره می شد، پیرمردی دم در بود، فرمود: یه ذره آب میدی من بخورم. پیرمرد گفت:آب بهت نمیدم از حمیم جهنم بنوش. وارد دارالاماره شد، به عمربن سعد فرمود:من سه تا وصیت دارم،زره و شمشیر من رو بفروش بدهی من توی این شهر رو صاف کن. انجام میدی؟گفت: انجام میدم. دوم اینکه وقتی سر از بدنم جدا شد من رو یه جایی دفن کن، میدونست اینها دفن بکن نیستند.بدن می مونه. سوم اینکه یه نامه بنویس آقام نیآد. عبیدالله گفت:چی گفت: همه رو گفت. عبیدالله گفت:باشه اولی که عیبی نداره زره رو بفروشید بدهیش رو بدهید، دومی هم بالاخره بدنش رو دفن میکنیم. نامه رو هم نمیخواد بنویسی. بردنش بالای دارالاماره. گفت: دو رکعت نماز بخونم، اجازه ندادند. برگشت رو به سمت ابی عبدالله، هی زیر لب می گفت:آقا نیا، اینها دارند شمشیر تیز میکنند، اینها به دختراشون قول سوغاتی دادند، بازار نیزه فروش ها داغه، حسین نیا. اما رفقا، مسلمم که به شهادت رسید اول رو دارالاماره سر از بدنش جدا کردند، بعد بدن رو از روی دارالاماره روی زمین انداختند، بعد سر رو انداختند پایین روی زمین، بعد به پای مسلم یه طنابی بستند تو کوچه ها میکشیدند. چی میخوام بگم؟شباهت هایی هست و هم تفاوت هایی با اباعبدالله الحسین علیه السلام. مسلم تو گودال گیر کرد، ارباب ما هم تو گودال زمین افتاد، اما مسلم رو اول سر از بدنش جدا کردند بعد تو کوچه ها کشیدند، جان عالم فدای اون آقایی که اول هزار و نهصد و پنجاه زخم خورد، بعد با دوازده ضربه از قفا سرش رو بریدند. حسین....

تشنه ام دید ولی حرمله آبش را داد

شمر همراه سنان بود شرابش را داد

خنده ی ابن زیاد است خدا رحم کند

مستی زجر زیاد است خدا رحم کند

حاضرم جان دهم اما بدنت را نکشند

دهنم خورد شود پیرهنت را نکشند

این همه نعل اگر پشت تو  را می شکند

ساربان گفته که انگشت تو را می شکند

شب اول  یا مسلم بن عقیل، اگه قراره از سر سفره ی تو به من چیزی برسه، خیلی خوبه، شب اول به ما نگاه کن، آقا جان...حسین....

روضه شب اول محرم و شهادت مسلم بن عقیل (ع) - محرم آمد و شد موسم عزای حسین - حاج محمود کریمی 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 815 زمان : نظرات (0)

 

محرم  لباس سیاه و روضه

خدا رو شکر به آرزوم رسیدم

برا نشستن سر سفرۀ اشک

خدایی خیلی انتظار کشیدم

تو خونه قبل اینکه هیئت بیام

دست پدر مادرم و بوسیدم

صدقه سری دعای اوناست

امشب اگه لباس سیاه پوشیدم

همه ما خیلیا رو میشناسیم

که این شبا با خدا آشتی کردن

بعد یه عمری توی خاکی رفتن

حالا یه نوکر و یه روضه گردن

ایشاالله یه روزی بشه که آقام

خودش بیاد یه روضه ای بخونه

از دهنش روضه شنیدن داره

صاحب عزا آخه صاحب زمونه

هر روز داره جلو چشاش میبینه

چیزایی رو که ما فقط شنیدیم

تو روضه ها تا پای مرگ میرفتیم

تازه با اینکه هیچی رو ندیدیم

این شبا هر کجا صدای روضه ست

حضور داره و این یه اعتقاده

نگاه به روسیاهی من نکرد

تو جمعمون آدم خوب زیاده

آسمون دلش بازم گرفته

از ابر چشماش داره خون می باره

داغ دلش دوباره تازه میشه

کربلا رو تو خاطرش میاره

*تکیه میزنه به دیوار خانۀ خدا  الا یا اهل العالم انا الصمصام المنتقم من شمشیر برندۀ انتقامم ، بعد می فرماید  الا یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشاناً  الا یا اهل العالم ان جدی الحسین طرحوه عریاناً  ألا یا أهل الْعالم إن جدی الْحسین سحقوه عدواناً *

قصه از اونجایی شروع شده که

نامه نوشتن که بیا ، باهاتیم

نگفته بودن که چقدر بی وفان

نگفته بودن تا کجا باهاتیم

پیک امیر ، غریب تو شهر کوفه

دنبال یه جرعۀ آب میگرده

جز زنی که مردونگی بلد بود

دری به روش هیچ کسی وا نکرد

*دید تکیه داده به دیوار خونه ش اومد بیرون ، گفت این موقع شب اینجا چه کار می کنی؟  حکومت نظامیه ، برو خونه ت  دید سرو پایین انداخته مسلم ، جوابی نمیده  گفت ، زن بچه ت نگرانت میشن ، برو خونه ت  دید بازم جواب نمیده ، گفت مگه تو ، تو این شهر کس کاری نداری ؟؟  برو خونه کس کارت  دید آروم آروم داره گریه می کنه  گفت آی پیرزن من اینجا غریبم  کسی رو ندارم  تو کی هستی ؟ فرمود من مسلمم ، سفیر حسین

به آقام نامه نوشتم که مردم موافق تو هستند ، بیا کوفه ؛ بمیرم برا مسلم ، شب تو خونۀ طوعه سر کرد دم دمای صبح ریختن تو خونۀ طوعه ، غوغایی شد شهر  در خونۀ طوعه رو زدن ، طوعه اومد در رو بره باز کنه ، گفت تو نرو ، من خودم میرم در خانه رو باز می کنم  اینا حیا ندارن  نمی خوام به تو جسارتی بشه  یه بار مدینه یه زن از ما رفت پشت در خونه  برا همه مون بسه *

 از روی پشت بوم ها سنگ میزدند

رو لب مسلم ناله ای حزینه

اگه حسین پاش برسه به کوفه

عاقبت کارش آخه همینه

گریه میکرد برا اون آقایی که

اهل و ایالش و داره میاره

پشیمون از نامه ای که نوشته

پشیمون و چاره ای نداره

*طعنه زد،گفت چرا گریه می کنی؟ دنبال حکومت اومدی ، دنبال ریاست اومدید از شما بنی هاشم بعید گریه کنید  سرشوبالا گرفت ، گفت نامرد «لا أبْكی على نفْسی! و لا أبْكی لأهْلی» برا خودم گریه نمی کنم  «ولکن أبْكی علی الحسین و آل الحسین» دست زن بچه ش رو گرفته داره میاد  عرضم تمام  فقط شنیدی دست زن بچه رو گرفته داره میاد  هی دم آخر رو دارالاماره دست پشت دست میزد ، خدا چه کنم  زینب داره میاره  خانمی که یحیی مازنی ، همسایۀ امیرالمومنین ، میگه 40 سال من همسایۀ علی بودم  ولی سایۀ زینب ندیدم  کجا بودی مسلم ، دختر علی رو از این شهر به اون شهر میگردوندن

من کجا ، کوچه و بازار کجا

منی که غیرت ناموس کبریا بودم

یکی ز پرده نشینان مرتضی بودم

فلک ببین زکجا تا کجا کشیده مرا

به شام و کوفه ، زکرببلا کشیده مرا

ای حسین...

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 296 زمان : نظرات (0)

صَلی اللَّهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبدِالله

قدرِ خودتو بدون ، اومد خدمت امام صادق علیه السلام عرضه داشت : آقاجان جدِ شما ابی عبدالله الان کجاست؟حضرت فرمود : جثه ات خیلی کوچیکِ اما سوالت خیلی بزرگه بدنِ مطهرِ جدم کربلاست،اما روحِ بزرگِ اون حضرت در یمینِ عرش خداست ، کنار جد و پدر و مادر و برادرش ....اما چون سوال کردی بهت میگم ، ازبدنش گفتی ، فرمود: میدونید نظر جدم با کیه ؟ گفت نه آقا . فرمود : به دو موضع نگاه می کنه ، یکی به زُوارِش ، یکی هم به گریه کن هایِ مجالسشِ ... ابی عبدالله داره نگات میکنه ها ...امام صادق میفرماید ... وقتی گریه کن ها دورِ هم برای جدِ غریبِ ما اشک میریزن ، ابی عبدالله برای اونا طلبِ استغفار میکنه  از عرش خدا ... میفرماید : مادر تو هم بیا برا گریه کن هایِ من طلبِ استغفارکن ، بابا تو هم بیا ، پیامبر و امام حسن همه طلبِ استغفار میکنند ... بعدحضرت می فرماید : اگه گریه کن من بدونه چه اجر و پاداشی خدا براش گذاشته ، شادیش از اندوهش بیشتر میشه ... لذا برا همینِ وقتی میای تو مجلسِ ابی عبدالله ، میری بیرون احساسِ فرح داری ، شادی ...حالا قرار ابی عبدالله نگات کنه ، مادرش دعات کنه ، یه جوری سلام بده که دلِ مادرشُ بدست بیاری .

صَلی اللَّهِ عَلَیْکَ یا سَیدنا الغَریب یا اباعَبدِالله

صَلی اللَّهِ عَلَیْکَ یا سَیدنا الغَریب

صَلی اللَّهِ عَلَیْکَ یا سَیدنا المَظلوم

صَلی اللَّهِ عَلَیْکَ  یا سَید العَطشان

تو این سلام مادرش هم باهات همراهِ تا میگی سیدالعطشان ... صدایِ نالۀ مادرش بلند میشه ... هی به سینه می کوبه صدا میزنه: بُنَیَّ قَتَلُوکَ عَطشانا ...

در مسلخِ کوفه ست پیغام آورِ تو

دلواپسم کرده سرانجام سَرِتو

بد خِجلتم دادن پیش مادرِ تو

این زخم ها هم گشته بامن مضطرِ تو

 اینجا طلبکار ست تیغ از حنجرِ تو

برگرد وضعِ مردمِ کوفه وخیم ست

زنجیر سنگین،ریسمان سختُ ضخیم ست

تفریحشان پَر کندنِ از یاکریم ست

فکرِ تمسخر کردن اشکِ یتیمِ ست

یک مشت چوبُ سنگ،خواهانِ سرِ تو

آهنگری ها تا اذانِ صبح باز ست

آماده با نیزه برایِ پیشواز ست

دستش برایِ پیرُهن بردن دراز ست

چشمِ امیدِ دختران بی حجاب ست

بر چادر و بر روسریِ دختر تو ...

اینجا طلبکار ست تیغ از حنجرِ تو

دلتنگیش را با شرارِ ننگ عوض کرد

با وعدۀ یک کیسه جو ، رنگ عوض کرد

جایِ گل و آیینه را با سنگ عوض کرد

حتی لباسش را برایِ جنگ عوض کرد

مرگ ست حکمِ جرمِ نهی از منکرِ تو

حالا مسلم میخواد برا ابی عبدالله روضه بخونه ، دیدن هی دست رویِ دست میزنه ، داره اشک میریزه ... بعضی ها بهش طعنه میزنن ، مسلم حال و روزِ یارایِ حسین  اینجوری؟ تا بویِ مرگ شنیدی داری گریه میکنی ؟ ...فرمود نانجیب من برا خودم گریه نمیکنم ، آخه من نوشتم حسین جان بیا ... دستِ زن و بچه ات رو هم بگیر بیا ... داره سه ساله شو میاره ... رباب داره با علی اصغر میاد ... آقا ...

نیرنگ کوفه اقتدارم را بهم ریخت

تیری سه شعبه روزگارم را بهم ریخت

آرامش تا پایِ دارم را بهم ریخت

فکرُ خیالی حالِ زارم را بهم ریخت

این فکر داره منو میکشه حسین ...

یعنی سپر دارد علی اصغر تو؟ ...

در خواب دیدم شرحه شرحه پیکرت را

آقا زبانم لال دیدم که سرت را

هر گوشه ای بر نیزه ها آب آورت را

بردن تکه تکه خانه اکبرت را

یه گله گرگ و پرسه در دو رو بر تو ...

برگرد آقا ، کوفه حالا نارفیق است

تیر و کمانِ حرمله خیلی دقیق است

زخم عمود آهنش کلا عمیق است

تاراجِ خیمه بسته بر حجمِ حریم است

دعواس از حالا سر انگشتر تو

حسین .... وای .....

ای بچه هایِ من فدای بچه هایت

کوفه کمین کرده برای بچه هایت

زجر است تنها آشنایِ بچه هایت

بازار اصلا نیست جایِ بچه هایت

آخر گناهی که ندارد دختر تو

لطفی و کن و پا در مسیر کوفه نگذار

ناموس خود را دور از این بلوی نگه دار

بسپار زینب را فقط دست علمدار

حتما بگو دوری کند در کوچه بازار

از چشم های هیز و هرزه،خواهر تو ...

حسین میا به کوفه کوفه وفا ندارد

کوفیِ بی مروت حجب و حیا ندارد

همۀاونایی که دست و سر میشکستن ، مسلمُ دعوت کنن به خونه هاشون مسلم رو رها کردن ... حالا تنها داره تو کوچه ها راه میره ... همه درهایِ خونه ها رو بستن ... درِ یه خونه ایستاده تشنه و گرسنه هست ، سر به دیوارِ این خونه گذاشته ، صاحبِ این خونه یه زنِ ، اما عوضِ همۀ مردایِ کوفه مردِ ...گفت : آقا مگه نمیبینی شهر شلوغه ، چرا برنمیگردی خونه ت ، الان زنُ بچه ات منتظرتن ، چشم به راهتن ...فرمود : مادر ، من تو این شهر غریبم ، کسی رو ندارم ...غریبی ؟ ... مگه از کجا اُومدی ؟ کی هستی؟ فرمود : من مسلمم ... پسرِ عقیل .... تا گفت مسلمم ، گفت مگه من مُردَم ، بیا تو خونۀ من ، تا صبح دورِ مسلم می گشت ... بماند با چه وضعی آقا رو اومدن از خونۀ طوعه بردن ... نانجیبا از بالایِ بام ها آتش رو سرش میریختن ... هر آتشی که رو سرش میومد میگفت وای زینب ... هر سنگی که به سرش میخورد ، میگفت آخ زینب ...یه روزِ دیگه هم این شهر خیلی شلوغ شد ... همه میگفتن یاللعجب ، علی انگار زنده شده ... صدایِ علی داره میاد ... وقتی نزدیک میومدن، میدین یه خانمی با دستایِ بسته رویِ ناقه ست ....اومدن گفتن عبیدالله ، زینبِ دخترِ علیِ اگه مهلتش بدی از زمان مسلم بدتر میشه ، حکومتت رو واژگون میکنه ... نانجیب گفت شما زینبُ نمیشناسید به اندازۀ من ... این خواهری که این طور با صلابت داره صحبت میکنه ، عاشقِ حسینِ ... چند روزِ داداشُ ندیده ... برید بگید نیزه داری که سر حسین رو حمل میکنه سر و بیاره مقابلِ ناقه ای که زینب سواره ....هنوز حرفاش تموم نشده ، یه وقت دید صدایِ قرآن داره میاد ... سرش رو بالا برد دید سرِ خون آلوده داداشش بالایِ نیزه هست ... گفت داداش هرچی به زینب گفتی باور کردم .....گفتی تو رو میکشن منو اسیر میکنن ... بچه هامون و می کُشن .... اما باور نمیشد یه روز سرِ خون آلوده تو بالا نی ببینم ...

این تویی بالایِ نی ، ای آفتابِ فاطمه

یا شده خورشیدِ گردون در زمین نازل حسین

ای حسین جان.....

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 372 زمان : نظرات (0)

آن چنان که بارش بارانِ نم نم دیدنیست

چشمِ خیسِ گریه کن هایِ شما هم دیدنیست

یادم رفت بگم،سلام محرم ... ببخشید یادم رفت ، سلام محرم ... سلام فصلِ نوکری ... سلام دهۀ عاشقی ... قبل ازهمۀ اینا باید میگفتم،ببخشید ...سلام مادر ... ممنونم راهم دادی به عزایِ فرزندت ... بخدا فاطمه رامون داده،خودت نیومدی ها ... یادت نره شب اولی سلام بدی ...

آن چنان که بارش بارانِ نم نم دیدنی ست

چشمِ خیسِ گریه کن هایِ شما هم دیدنی ست

چقد صحنه هایِ دیدنی امشب من دارم میبینم،همه چشمها خیسه

هم نزول حضرت جبریل سویِ روضه ها

(ملائکه اومدن قبل ازمن و تو ، بالهاشونو پهن کردن ، مگه امام زمان (ع)نمیگه : أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَکَتْهُ مَلائِکَةُ السَّمآءِ ...)

هم نزول حضرت جبریل سویِ روضه ها

هم گدایی کردن امسال حاتم دیدنی ست

چه خبره محرم ؟ ... همه میان برای گدایی ، شاه و گدام نداره ... مگه نگفت : كُلُّ خیرٍ فی باب الحُسَین ... (هرچه خوبیِ تو این عالم درِاین خونه هست ، جایِ دیگه نرو چیزی گیرت نمیاد ... حاتم درِ این خونه گدایی میکنه ... به بهاکثرِ ایام اگرچه خالی از زیبایی است (ببینم تو هم موافقی حرف دل تو هم اینه ناله ات نشون میده)

اکثرِ ایام اگرچه خالی از زیبایی است

چهرۀ این شهر در ماهِ محرم  دیدنی ست ...

 آی حسین .....

اولین حسینِ محرمتُ دلت میاد نگی ؟ .. خیلی ها نرسیدن به امسالِ محرم نفس نداشتن

بابا ،رنگ سیاه همیشه دلگیره ، دیدی بعضی ها ادا میکنن،ادایِ روشن فکری هم دارن میگن آخ دوباره محرم اومد دلمون گرفت، همه جا سیاه میشه" ... اما زیباترین سیاهیِ عالم پیرهن مشکیِ حسینِ ... چند روزِ هی میری تو کُمد نگاه به لباست میکنی ؟؟ چند روز هی بقچه رو باز میکنی بو میکنی .... بعضی ها اصلا محرم میرن  لباس میخرن برا بچه  هاشون لباس میخرن ... ما برا بچه کوچیکامونم محرم میریم لباس مشکی میگیریم ... بچه هامون از دو هفته قبل ذوق میکنن هی میگن کی محرم میاد ما لباس مشکی بپوشیم ...

چهرۀ این شهر در ماهِ محرم  دیدنی ست ....

صحنه ای از مرقدت  ..

حالا دلت قشنگ آماده شد واسه این یه بیت" دیگه چی ها دیدنیِ ؟امشب همه دیدنیها رو میخوام برات بشمارم : شهر دیدنیِ،این اشک دیدنیِ،گدایی کردن همۀ عالم دیدنیِ،دیگه کجا دیدنیِ ؟.. دیدنی ترین نقطه عالم میدونی الان کجاست یکی پاشه به من بگه الان دیدنی ترین نقطه عالم کجاست ؟ بگم برات ...

صحنه ای از مرقدت نقش است در اندیشه ها

کربلا ، بالایِ گنبد موجِ پرچم ...

امشب شَبِشِ با من بگو ...

کربلا ... کربلا ....

دادبزن ... تا شبایِ دیگه بهت نفس بدن ... این دلِ تنگم ....

همین شبِ اولی نیت کن هر شب چندتا سلام به آقا بدیم اولِ روضه ست بسم الله ... اونایی که دلشون رفته،دستشون رو سینه شون بیاد :

السَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ ...

أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّفآءَ فی تُرْبَتِهِ ...

أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِیَةِ

أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ التُّرْبَةِ الزّاکِیَةِ

حسین .... حسین ....

فک کن دستت به پرچمِ ... این دستِ راستتو ...

حسین .... ای تشنه لب ... حسین ... حسین ....

یا غیاث المستغیثینِ منی هنگامِ مرگ

میزبانیِ تو در آن واپسین دم دیدنی ست

یکی دیگه از دیدنی ترین جاها اون لحظۀ آخرِ عمرِ ماست ... ان شاالله تو بیای ... بخدا این گریه خیلی می ارزه ، مِسمَعِ بن عبدُالمَلِک از امامِ صادق (ع) تو کامل الزیارات نقل میکنه :پرسید آقاجان آخرِ ما چی میشه ؟ لحظۀ جون دادن ما چی میشه ؟ امام صادق (ع) فرمود مِسمَع : ﻫَﻞ ﺗَﺰورُ ﺟَﺪّی اﻟﺤُﺴَﯿﻦ ؟آیا جدِ ما رو زیارت میکنی ؟ سرشُ انداخت پایین،نه آقا خَفَقانِ،حکومتِ نظامیه،راه ها بسته هست،می کشَنِمون،زن و بچه مون رو به اسارت میبرن ... نمیتونم برم ...آقا یه سوال دیگه کرد فرمود مِسمَع حالا که نمیتونی بری آیا برا جد ما گریه میکنی یا نه ؟ جذع و فذع داری یا نه ؟ مِسمَع گفت آره آقا ... اینقد گاهی اوقات منقلب میشم دارم غذا میخورم یادِ جدِ شما میفتم،لقمه از دهانم میفته ... میخوام آب بخورم ، یادِ لبهایِ بچه هاش می افتم ... حضرت فرمود مِسمَع حالا که جذع و فذع و گریه داری بهت یه مژده بدم لحظۀ جون دادنت مادرم میاد ... جدم میاد ... ما هممون دورت حلقه میزنیم جانان

یا غیاث المستغیثینِ منی هنگامِ مرگ

میزبانیِ تو در آن واپسین دم دیدنی ست

در میان نامۀ اعمال در محشر فقط

روزهایی که برایت گریه کردم دیدنی ست

بابا،مگه نمیگن قیامت،پرده رو کنار میزنن اعمالمونُ نشونمون میدن ... مگه قیامت : یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ ... نیست ؟ خوش بحالِ اونی که پرده رو کنار میزنن ، گریه هاشو نشونش بدن ... بگن این گریه کنِ حسینِ ... چه دیدنیِ این گریه ... فداتون بشم بعضی ها یه جوری گریه میکنن،من حسرت میخورم و غبطه میخورم ... این گریه خیلی می ارزه

این سبک را دوست سنگین میخرد

آبِی شورِ چشم شیرین میخرد

فکر نکنی همیجوری بدست منُ و تو رسیده ... خیلی می ارزه ...مرحوم مُستَنبِط تو کتابِ القَطره میگه حبیبُ خواب دیدن،گفتن آرزو داری؟ گفت دوتا آرزو دارم .یکی که دوباره زنده بشم برا حسین (ع) جون بدم ...یکی اینکه نفَس بهم بدن ، جون بهم بدن بیام تو روضه هایِ حسین (ع)  قاطیِ گریه کن ها بشینم،منم گریه کن بشم،گریه کنارِ شهادت ... این شهدا تو همین گریه ها اذنِ شهادتُ گرفتن ... اگه بالِ پرواز میخوای تو گریه باید بالِ پرواز بگیری ... آهای شهداء ما کاری از دستمون برنمیاد ... تنها کاری که از ما برمیاد بچه هاتون و احترام کنیم ... کسی حق نداره این بچه رو اذیت کنه ...قبل از عاشورا براش گریه ها کردن ... فک نکنی بعد شهادتشِ ، نه ... به دنیا نیومده بود مادرش براش  زار زار گریه کرد ... هی میگفت : اَنا الغَریب ... باباش علی گریه کرد ... داداش حسنش (ع ) گریه کرد ... هی میگفت :لایوم کیومک یا ابا عبدالله

طاووس یمانی میگه اینقدِ پیشانیُ لبهایِ حسینُ پیغمبر بوسیده بود که نور ازش ساطِع می شد ... دیگه یه جایی تاریک بود، نیازی به چراغ نبود ، حسین (ع) که میومد چهره اش نورانی بود ، از بوسه هایِ پیغمبر ... پیغمبر می بوسید و گریه میکرد ، میگفتند چرا گریه میکنید آقا ؟ میگفت دارم جایِ شمشیر ها رو میبوسم ... قبل از شهادت برا حسین گریه ها کردن ...

برسیم به امشب روضه بخونم ... میخوام اسم کسی رو ببرم که قبل ازشهادت برا حسین گریه کرد ...

دیدن از پله هایِ دارالعماره داره میره بالا و گریه میکنه ... نفهمیدن چرا داره گریه میکنه ... فک کردن ترسیده ... فک کردن گریه ، گریه ضعفه ... بهش طعنه زد گفت تو که اینقد ترسو بودی و گریه ات گرفته ، چرا اومدی کوفه ....؟ گفت تو نمیفهی من برا چی گریه میکنم ، من دارم برا حسین گریه میکنم ... دارم برا اون آقایی گریه میکنم که نامه نوشتم بیاد ، دستِ زن و بچه شو گرفته ... این گریه نیست ، این عشق بازیِ مسلم با مولاشِ ... بچه ها گریه یعنی عشق بازی ...

اشک یعنی عشقبازی با خدا ...

انفجارِ بغض اما بی صدا ....

 عشقبازی ازنگاهِ مسلمُ حرُ و حبیب

با غریبی سر به زیری،قامتِ خم دیدنی ست

غریبیش مالِ مسلم ... سر به زیریش مالِ حر ... قامتِ خمش مالِ حبیب ... ما همه مون اینجوری بیایم ، غریبیم ، سر به زیریم ، قامتمون خمِ ...

چرا غریبیم ، آخه آقامونُ ندیدیم

چرا سر به زیریم ، آخه گنه کاریم خجالت زده ایم .... بعضی هام که پیر شدن تو این مسیر ، خمیده شدن .....

 غریبه مسلم حیفِ ، باید شبِ اول غریب نوازی کنیم ... اینقدِ ابی عبدالله مسلمُ دوس داره

عبارت عجیبه ، بعد از شهادتِ مسلم یه جمله ای داره حضرت ، یه محرم می ارزه معنا بشه ... وقتی خبرِ شهادتِ مسلمُ شنید یه جمله گفت : لا خَیْرَ فِى الْعَیْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ ...

الله اکبر ... کیا بودن اینا ، کی بوده مسلم که حسین گفت دیگه نمیخوام زندگی کنم بعد اینا زندگی معنا نداره ، خوبی نداره ... کی بود مسلم که حسین براش جوری گریه کرد ...

"حَتی جَرَت دُموعَ علی صَدره  ... سینه اش خیس اشک شد ... حالا من و تو میتونیم حقِ مسلم و ادا کنیم شبِ اول

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر

اینجا نیا دیگر نداری خانه در این شهر ...

یادم میایید تا کجاها کیسه ی نان را ...

میبرد آن شبها علی برشانه در این شهر

آواره گشتم کوچه ها را یک یک اما نیست

جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر

کار کوفه بجایی رسیده ، یه مرد داره اونم طوعه ست .... عجب کوفه ای هست این کوفه ...

هرکس که روزی نامه ی یاری برایت داد

شد نیزه دار لشگر بیگانه در این شهر

خیلی این یه بیتش جانسوزه ....

این نامه از مسلم بدستت میرسد اما

کشتن او را ناجوانمردانه در این شهر

 من رو یه کلمه حرف دارم تا حالا اینهمه سال ما با هم گریه کردیم یه موقع یه کلمه میشه همۀ روضه ....

کشتن او را ناجوانمردانه در این شهر

خیلی نامردی مسلم و کشتند ... خیلی نامردی کشتنش ... ناجوانمردانه کشتنش ... چاله کندن ... خاکستر روسرش ریختن ... آتیش ریختن .... اما حریف شد ، یه تنه حریف شد ، اما بهش قول دادن امانش بدن ...

با نامردی کشتنش ، ناجوانمردانه کشتنش ... روضۀ من همینه ، امشب خیلی از اول غزل  سوختیم و گریه کردیم ، یه جمله روضه :

 ناجوانمردانه مسلم و کشتن ... میخواس وصیت کنه به دشمنش ، نمیخواستن وصیتش رو بشنون ، نامردی کشتنش ... بهش امان دادن و سرش و بریدن و از بالایِ دارالاماره انداختنش ....

هی دارم مزه مزه میکنم ، کجاببرمت ، نا جوانمردانه کشتنش ... ببین  چند بار من اینو تکرار کردم ... نامردی کشتنش ... آقاشم ناجوانمردانه کشتن ....اربابش هم ناجوانمردانه کشتن کربلا ...

چقد اینا نامردن ، خیلی حرفه ها من یه دونه شو بگم ناجوون مردی ازین بالاتر ، بگم ؟!!

مگر به کربلا کفن .......

مگر کسی که کشته شد تنش برهنه میکنند ...

مسلم ، حسینتم نامردی کشتن ... کشتنش ... پیرهنش هم در آوردن ... وای وای ...شب اولی نمیتونم اسم مادرمونو نبرم باید شب اول بریم مدینه امشب گریزم مدینه ست  ....ناجوانمردانه کشتن از مدینه باب شد ... چرا ؟!! ... مدینه ، چهل تا نامرد ... دور یه زنِ بی پناه حلقه زدن ... ازاین ناجوانمردی بالاتر ؟!! ... یکی با غلاف شمشیر یکی با تازیانه ...

شهری که در امان ست حتی یهود درآن

در بین خانه ی خود زهرا امان ندارد ....

بگو یازهرا

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 759 زمان : نظرات (0)

حاج محمدرضا طاهری

 

ماه غم است و می کشی از سینه آه را

خم کرده است آه غمت قد ماه را

صاحب عزاترین عزادارها بیا

از زبون همتون میگم، همین براتون امشب بسه:

صاحب عزاترین عزادارها بیا

تا بر دلم نگاه کنی این دو ماه را

این حرف تو بود، حالا این حرف من:

سدّ گناه بسته به من راه اشک را

ضامن شو و بگو که نبندند راه را

تا اندکی شبیه تو باشیم این دو ماه

بر تن نموده ایم لباس سیاه را

عمریست دست  چادر زهراست بر سرم

بخدا اگه این سایه ی پر مهر و عطوفت مادر نبود، اسم یه نفر از مارو نمی نوشتند بیاییم تو مجلس ابی عبدالله، آخه من کجا، مجلس حسین کجا؟سفره ی شب های محرم مگه هر کسی میتونه بیاد سر این سفره بشینه اشک بریزه. آقا:

عمریست دست  چادر زهراست بر سرم

از من مگیر سایه این سرپناه را

گفتم حسین و اشک روی گونه ام چکید

فرمود: نشونه ی مؤمنین اینه:جلوش بنشینی، بگی:صل الله علیک یا اباعبدالله، صل الله علیک یا اباعبدالله، صل الله علیک یا اباعبدالله. سه مرتبه وقتی میگی،ناگاه دلش به لرزه می افته، اشکش جاری میشه.

گفتم حسین و اشک روی گونه ام چکید

دیدم که پاک کرده ای از دل گناه را

امام صادق علیه السلام فرمود:اگه به اندازه ی بال مگسی با معرفت برای جد غریب ما گریه کنی، گناهانت رو خدا اگه به اندازه ی کف دریاها باشه،به اندازه ی ریگ های بیابان باشه،به اندازه برگ های درخت ها باشه میبخشه.

آه از دل تو، آه ز چشمان عمه ات

چشمی که دیده واقعه قتلگاه را

هر کی میخواد امام زمان ویژه نگاهش کنه بگه:حسین...... خود امام زمانم باهات میگه:حسین......

نامه که می نوشت دل مضطری نداشت

داره می نویسه: بیا آقا جان، همه باهاتن، همه دل ها با شما هستند

نامه که می نوشت دل مضطری نداشت

غیر از وصال، آرزوی دیگری نداشت

با آب و تاب بر سر راهش نشسته بود

از انتظار، خواب به چشم تری نداشت

در فکر پیشواز عقیله به جنب و جوش

دلواپسی رو سری دختری نداشت

یکباره کوفه ریخت به هم مهر ننگ خورد

اصلا سفیر عشق چنین باوری نداشت

هجده هزار بیعت قبل از اذان شکست

تا قبل از نماز، هیجده هزار آدم اومدند دست بیعت دادند، همچین که جارچی های عبیدالله ملعون تو شهر اعلام کردند، هرکی پا مسلم و پا حسین بمونه،خونش حلال، مالش حلال ،زن و بچه اش حلال ، همه ترس به جونشون افتاد، یک به یک پیچیدند و رفتند، نماز عشاء برگشت، دید فقط دو تا بچه هاش پشتش نشستند، خدا یه عزیزی رو غریب نکنه تو یک شهر، خدا حالا این بچه ها رو چیکار کنم؟با هزار امید مادرشون دستشون رو به دست من داد، سفارسشون رو کرد، یه نفر دیگه نیست، باوفا ها همه رفتند، هانی شهید شده،حبیب و مسلم بن عوسجه هم از شهر رفتند خودشون رو به آقاشون برسونند، تک و تنهاست، در غریبی مسلم همین بس، برا همونی که خطبه های قتل ابی عبدالله رو داد،اومد در خونه ی همون، دق الباب کرد، شبانه، نیمه های شب، در و باز کرد، گفت:اینجا چی می خوای؟شریح قاضی ملعون ، می ترسه. مسلم گفت:هیچ کسی رو توی این شهر ندارم مجبور شدم بیام دم خونه ات، اومدم بچه هام رو امانت بسپارم.آی مردم باید بابا بشین بفهمید یه بابا بچه اش رو پهلوی عزیزترین کسی هم بخواد بذاره دلش شور میزنه، دوتا گل پسرهاشو دست دشمن سپرد، شریح گفت:پس سریع برو تا مأمورها نیومدند.دیدند هی یه قدم میره،دوباره برمی گرده پشت سرش رو نگاه میکنه. گفت:چرا نمیری؟فرمود:شریح اینها امانتند، شریح یه روزی قافله ی آقام از اینجا رد میشه، اینها رو دست  حضرت زینب سلام الله علیها بسپار.

هجده هزار بیعت قبل از اذان شکست

در کوچه غیر سایه­ی سر، یاوری نداشت

تا قبل از اینکه راه بیوفتد مسافرش

بازار شهر این همه آهنگری نداشت

کوفه برای نیزه، سر و دست می شکست

تا چند روز پیش ،اگر مشتری نداشت

مشغول جمع آوری سنگ و چوب شد

هر بی حیا که حربه­ی جنگ آوری نداشت

زنجیرهای زنگ زده، نعل  اسبها

بیش از طلا نه، قیمت پائین تری نداشت

خدا کنه اگه قرار باشه ما پای آقامون بایستیم، پای مولامون بایستیم، امام زمان داره دنبال یار داره میگرده،صدای هلْ منْ ناصر هنوز بلند ، حجت خدا دنبال مرد میگرده، حدالاقل مثل طوئه باشیم. این سرش رو به دیوار گذاشته داره اشک میریزه، در رو باز کرد، اینجا چیکار داری؟ مگه زن و بچه نداری؟ تو این شهر ناامن ،اگه الان سربازها تو رو اینجا ببینند، برا منم بد میشه، جلو در خونه ی من نایست، برو. یه نگاه غریبانه ای کرد، گفت:من که توی این شهر کسی رو ندارم. گفت:حالا چی میخوای؟ گفت:یه ظرف آب داری به من بدی؟ آب رو آورد بهش داد، آب رو نوش جان کرد. طوئه گفت:حالا برو. دید هنوز ایستاده.گفتم مادرجان من کسی رو ندارم توی این شهر. گفت:حالا کی هستی شما؟ گفت: من مسلمم، سفیر ابی عبدالله.گفت:خاک بر سرم، سفیر حسین اینقدر غریب. وای هیچکی دور و برت نیست؟اینها که همه برات دست و سر می شکستند،تا چند ساعت پیش همه می گفتند:بیا خونه ی ما. دیدند مسلم هی دست رو دست  میزنه، میگه: بشکنه دستم، خودم برا آقام نوشتم بیا. گفتم:دست زن و بچه ات رو هم بگیره بیا، دست زینب رو هم بگیره بیا، رباب داره شیرخوارش رو میآره، هی حسین.....چه شد در خونه ی طوئه بماند، با چه حیله و نامردی بردنش بماند، حالا بالا دارلاماره است، دست هاشو بستند،شیر بچه ی عقیله،مگه کسی حریف مسلم بود. حلا غریب وار ایستاده، فرمود: به من اجازه می دهید دو رکعت نماز بخونم. گفتند:بخون، نماز خواند رو به قبله ایستاد، این سلام هایی رو که می دهی، اولین سلام توی این عالم رو ، اول سفیرش داد، صدا زد:السلام علیک یا اباعبدالله،دیدند داره اشک می ریزه،یکی به طعنه گفت:به تو هم میگن یار حسین؟ حسین دلش رو به کیآ خوش کرده، دیدی مرگت نزدیک شده داری اینطور گریه میکنی؟فرمود:من برا خودم گریه نمی کنم. ای کاش لااقل سه ساله رو نمی آورد.

کوفه نیا حسین جان، کوفه وفا ندارد

کوفی  بی مروّت، شرم و حیا ندارد

انداختند از سوی دارلاماره اش

بر خاک کوچه، روی تن امّا سری نداشت

بستند در طناب و کشاندند هر طرف

از زخم سنگ بازیشان پیکری نداشت

از پا به دار کوفه، سرش بین راه شام

تکفیر گشته ،عاقبت بهتری نداشت

روزی که جشن  نامه گرفتند کوفیان

در جمع بسته­ی اسرا، دختری نداشت

براش یه کاسه آوردند، بالای دارلاماره، لب پاره، دندان شکسته داره خون میاد، آب پر از خون شد، دوباره بردند و آوردند، سه بار نشد. فرمود:من بهره ای از این آب ندارم. آره مسلم، اگه آب می خوردی باید به وفای تو شک می کردیم. تو آب بخوری، اربابت تشنه لب جون بده. اما روضه اینه، حدالاقل اینجا براش آب آوردند، دستش دادند، چند روز بعد وقتی آقاش تو گودال افتاده بود، می اومدند آب ها رو دور گودال خالی می کردند. حسین.....اشک هاتو روی دست بگیر، دست های گداییت رو بالا ببر، هرکجا نشستی اللهم عجل لویک الفرج

 روضه شب اول محرم و شهادت مسلم بن عقیل (ع) - ماه غم است و می کشی از سینه آه را - حاج محمدرضا طاهری

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 547 زمان : نظرات (0)

میثم مطیعی

 

بانگ عزا، داره از آسمون میاد

زمزمه های مادری جوون میاد

بساط روضه رو میچینه با حسن

گهواره و یه مشک و پاره پیرهن

عالم شده، حسینیه بازم

فرشته ها، با اشک و آه و غم

باز میکشن، به دور عرش حق

کتیبه های محتشم

حسین جان، غریب دشت کربلا

ای محرم، یه ساله چشم به راهتم

چشم به راهه بیرقای سیاهتم

هلال تو تداعیه سه تا غمه

که خون براش گریه کنم بازم کمه

چیه اون سه تا؟

قد حسین، کنار علقمه

بالای تل، دختر فاطمه

یا مادری، که قامتش خمید

تو اون هجوم و همهمه

مادر شنیدم كربلا قامتت خمیده، ما همیشه شب اول محرم مهمان خود شما هستیم، فرمود: اومدم پشت در، قسم دادم تو رو خدا از ما دست بردارید، فأخذ ... السوط من ید قنفذٍ تازیانه رو گرفت قنفذ. ای مادر ما یتیم شدیم. فضرب به عضدی شروع كرد بازوهای من رو كبود كردن و رکل الباب برجله چنان با پا به در زد. فرده علی در رو روی من انداخت و أنا حاملٌ من حامله بودم

بنیّ، آبت ندادن اشقیا

حالا بریم در خونه ی مسلم، سفیر امام حسین،شاید سال بعد ما دیگه زنده نباشیم برات گریه كنیم

پسرعمو، دلشوره هام بی انتهاست

تو کوفه ام اما دلم پیش شماست

بیعته اون دستای سنگین یادمه

دلشوره هام بیشتر برای بچه هاست

آقا نیا، خزون میشه بهار

اگه میای، رقیه رو نیار

نقشه دارن، مردم نابکار

حتی برای شیره خوار

لالالا یه كم دیگه دووم بیار

یه كم دیگه دندون روی جیگر بذار

مشك و یكی برده كه بر می گرده زود

وقتی می رفت فقط به فكر خیمه بود

نده با اشك زندگی مو به باد

با آب میآد اگه خدا بخواد

عمو رسید كنار علقمه

صدای تكبیرش میآد

لالایی عموت رفته آب بیآره

چی شد؟شب هفتم شد؟

لالایی عموت رفته آب بیآره

حالا هنوز رباب داره گهواره رو تكان میده، جنگ تمام شده، صدای یه مادر دیگه ام میآد:

بنیّ، آبت ندادن اشقیا

محبت آدم رو بالا می بره، اینقدركه محب هم رنگ محبوب میشه، شبیه محبوبش میشه، حتی اگه حواسش نباشه،چند ساله داریم شباهت های مسلم و امام حسین رو میگیم. تنهایی مسلم رو گفتیم، ای تنها...پرتاب سنگ به مسلم رو گفتیم. امسال یكی دیگه از وجوه شباهت مسلم و آقاش رو بگم، اگه خدا كمك كنه. وقتی صبح اومدن در خونه ی طوئه، مسلم آمد جنگ نمایانی كرد، جنگید جنگید، خسته شد، به در یه خونه تكیه داد، صدا زد: اللّهمّ إنّ العطش قد بلغ منّی خدایا تشنگی من رو كشت. یه چیزی تو ذهن من میره و میآد. همین داره اذیتم میكنه. آقاشم تشنه شد عطش الحسین علیه السلام فدعا بقدحٍ. آقا تشنه شد ظرف آبی مهیا شد، لحظه های آخر، راوی میگه :ظرف رو بالا آورد آب بخوره، رماه الحصین بن نمیرٍ بسهمٍ فدخل فمه یه وقت تیری آمد به دهان مباركش اصابت كرد. آب خونی شد. آخه برا مسلمم آب آوردند، خون دهانش داخل آب ریخت، فرمود: روزیم نبود،اگه روزیم بود می خوردم. چی می خوام بگم؟ وقتی مسلم می جنگید، راوی میگه یه ملعونی اومد یه ضربتی به لب مسلم زد، لبش پاره شد، از لبش خون اومد

لب من پاره اگر گشت دگر چوب نخورد

در غم چوب یزید و لب خونبار توأم

روضه ی من امشب اینه: اگه یه غنچه ی گل تازه باشه، وقتی با چوب به این غنچه بزنی سخت پرپر میشه، اما اگه غنچه خشك شده باشه، وقتی با چوب بزنی راحت پرپر میشه، رو زمین می ریزه، یه وقت زینب نگاه كرد، دید چوب خیزران رو بالا می بره...ای حسین....

زینب چو دید نخل امیدش ثمر نكرد

آهش بر آن ستمگر ظالم اثر نكرد

آندم به طعنه گفت: بزن خوب می زنی

ظالم به بوسه گاه نبی چوب می زنی

حسین...... لذا گفت:حسین جان باورم می شد من رو از تو جدا كنند، باور می شد سرت رو به نیزه بزنند، باورم میشد مارو به اسارت ببرند، اما دیگه باورم نمی شد جلو چشم بچه هات به لب و دندانت با چوب خیزران بزنند...حسین....

 روضه شب اول محرم و شهادت مسلم بن عقیل (ع) - بانگ عزا، داره از آسمون میاد - دکتر حاج میثم مطیعی

تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 68
  • تعداد اعضا : 347
  • آی پی امروز : 508
  • آی پی دیروز : 610
  • بازدید امروز : 2,987
  • باردید دیروز : 4,076
  • گوگل امروز : 32
  • گوگل دیروز : 38
  • بازدید هفته : 2,987
  • بازدید ماه : 2,987
  • بازدید سال : 1,318,020
  • بازدید کلی : 19,823,848