بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کنْ لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه ..........
محرم آمد و شد موسم عزای حسین
سیاه پوش، فلک گشت از برای حسین
گر از خدا طلب خون بها، حسین کند
به جز خدا، به خدا نیست خون بهای حسین
تو ای دو دیده ی من مرهمی ز اشک بساز
که مرهمی ننهد کس به زخم های حسین
فرمودند:گریه ی شما مرهم زخم های سید الشهداست.
ستاره بار چرا، چشم آسمان نشود؟
که از ستاره فزون بود، زخم های حسین
ز زخم تازه جوانان دلم همی سوزد
که بوی مشک دهد خاک کربلای حسین
فدای راه خدا کرد جان و هر چه که بود
که جان خلق دو عالم شود فدای حسین
به متکا ندهم تکیه، چون به یاد آرام
خاک کربلا گشت متکای حسین
صورت روی خاک گذاشت آقای ما
از آفتاب قیامت گریزگاه مجوی
به جز پناه حق و سایه ی لوای حسین
حسین ....آرام جانم
حسین....روح و روانم
اگر رضای خداوند را همی طلبی
بجوی رضای خدا را تو در رضای حسین
هلال ماه محرم در اومده، محرم اومده، صدای ناله ی فاطمه داره به گوش می رسه، ای غریب مادر
السلام علیک یا مسلم بن عقیل
کوفه دل خواهم نبود،هیچ کس
با گریه های گاه و بی گاهم نبود
کوفیان امضاء زدند آنقدر که
پای نامه جای امضاء هم نبود
صبح پیمان بستند و تا نماز ظهر
در مسجد دگر جا هم نبود
بعد مغرب هیچ کس فکر مسلم هیچ
حتی فکر مولا هم نبود
دست هایم بسته شد باز هم
شکر خدا، ناموس همراهم نبود
در کوفه آب نیست،اینجا
به تشنه آب رساندن ثواب نیست
نامه دروغ بود، پیمان کوفه
روی حساب و کتاب نیست
گشتم میان شهر،غیر از خرابه
هیچ کجا جای خواب نیست
جز دست های زجر، اینجا
برای حرف سه ساله جواب نیست
گهواره ساز شهر، تیر سه شعبه ساز شد
این بی حساب نیست
بیچاره همسرت جایی
برای بازی طفل رباب نیست
در کوفه زینتی دور دو دست
دختر تو جز طناب نیست
کوفه میاحسین اینجا
برای مرکب زینب رکاب نیست
من فکر زینبم جای مخدرات
که بزم شراب نیست
روز اول که اومد کوفه لجام اسبش داشت پاره می شد، هر کی گرفته بود یه طرف می کشید، آقا جان خونه ی ما بیا، سفیر حسین، بنی هاشم و عموت علی به گردن من خیلی حق داشت، چه گرفتاری هایی داشتم، عموت علی حل کرد، حسنین حل کردند، ما به علی و بچه هاش مدیونیم، اقا تو رو خدا بیا خونه ی ما، مسلم مونده بین این همه منزل کجا رو انتخاب کنه،این از روز اول. اما شب های آخر، سه شب تو کوچه های میگشت، تو خرابه ها.کی؟ مسلم... ...خطرناک ترین حیوان میشه سگ ماده اگر، بچه هاش همراهش باشند، اگه به بچه هاش بخواد آسیبی برسه، از هر حیوانی درنده تر میشه. گفت: میدیدم از لای در، داشتم نگاه می کردم، مسلم داشت راه می رفت، توی تاریکی ، از کنار یک سگ ماده رد شد، بچه های سگ هم دورش بودند، مسلم توی افکار خودش بود، یه مرتبه تا رد شد این سگ ماده بلند شد جلوی مسلم شروع کرد پارس کردن، نعره میکشید. پلکش رو بهم نزد مسلم. ترس اصلاً با مسلم قهره، ترس اصلاً راهی تو بنی هاشم نداره. یه بچه ی سیزده ساله اش میگه: اهلا من العسل، چقدر خوبه من برا تو کشته بشم. علی اکبرش فرمود: ألسنا على الحق؟ ما بر حق هستیم؟بله عزیزم. عیبی نداره هزار بار برا تو بمیرم. تکان نخورد مسلم. اما همین مسلم با این جرأت و جسارت و شجاعت. داره نامردی ها رو می بینه، اینقده راه رفت، آخر خسته کنار یک دری نشست، در باز شد یه پیره زنی،بیرون اومد. کنیز اشعث بن قیس بود این پیره زن، در رو باز کرد، گفت:ای مرد اینجا چه میکنی؟ مگه نمیدونی حکومت نظامی است، می گیرنت؟ غریبه ای؟ سلام رو جواب داد مسلم. فرمود: اگه آب خوردن داری برای من یه ظرف آب بیار. یه ظرف برای آقا آورد، جان عالم فدای حضرت مسلم، خیلی آقا بوده، وقتی میخواست از پیش امام حسین علیه السلام بره سمت کوفه، سه بار اومد خداحافظی کرد، اما حسین تو بغل مسلم غش کرد. اینقدر مسلم رو دوست داشت. حالا غصه یکی دو تا نیست، از یک طرف نامه نوشته آقا بیا، همه مستعدند، همه آماده اند شما بیایید، حالا دنبال یه راهی میگرده بگه آقا نیا، دلشوره از این طرف تو کوچه ها داره راه میره، به این خونه رسید ، پیر زن اومد،طوئه رفت آب آورد برای مسلم، آب رو نوش جان فرمود: ظرف رو به پیره زن داد، پیر زن اومد وارد بشه، طوئه نگاه کرد دید باز سر جاش نشسته، گفت: چرا نمیری خونه ات؟ مگه زن و بچه نداری دلواپست باشن؟ پاشو برو خونه ات. فرمود: من توی این شهر خونه ندارم. طوئه یه مرتبه دلش لرزید، شما کی هستید؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم. آقا جان من کنیز شما. در رو باز کرد، تشریف بیآرید داخل، مسلم وارد خانه شد، یه حجره ای بهش داد، رفت، آب آورد دست و پای مسلم رو شست، استراحت کن، اما پسر من از عوامل ابن زیاد ، اگه بفهمه،فهمید پسرش، از رفتار مادرش فهمید. خبر داد خانه را محاصره کردند، تهیدید کردند به سوزاندن خانه، مسلم دید اگه خونه رو آتیش بزنند این پیره زن بی خانمان میشه، از روی دیوار رفت، پشت بام، جنگ و داخل کوچه کشید، این پیر زن صدمه نخوره، چقدر مرده، فوج فوج نیرو فرستادند، آخر سر خبر دادند به ابن زیاد، عمر سعد ملعون گفت: فکر میکنی من رو به جنگ یکی از بقّال های کوفه فرستادی، اینها با ترس میانه ای ندارند،اینها از بنی هاشمند. شهر پر شد از دشمنان مسلم بن عقیل، شروع کردند از پشت بام ها نی ها رو آتیش زدن، ریختن روی سر آقا، عمامه سوخت، لباس یه مقداری سوخت، این اولین باری نبود آتیش می ریختند از روی بام ها، اتیش که می ریختند، مسلم یاد آمدن زینب بود، محاصره اش کردند، آخر توی یه گودالی که کنده بودند، مسلم رو هدایت کردند. چه مسلمی؟ توی تاریخ اومده، اگه یقه کسی رو میگرفت تو درگیری، یا کسی رو میخواست از سر راه برداره، پرت میکرد روی بام خانه. توی گودال هم دیدند حریفش نمیشن، امان نامه براش آوردند.دستاش رو بستند، آوردن دارالاماره، دندانش هم شکسته بود، داشت وارد دارالاماره می شد، پیرمردی دم در بود، فرمود: یه ذره آب میدی من بخورم. پیرمرد گفت:آب بهت نمیدم از حمیم جهنم بنوش. وارد دارالاماره شد، به عمربن سعد فرمود:من سه تا وصیت دارم،زره و شمشیر من رو بفروش بدهی من توی این شهر رو صاف کن. انجام میدی؟گفت: انجام میدم. دوم اینکه وقتی سر از بدنم جدا شد من رو یه جایی دفن کن، میدونست اینها دفن بکن نیستند.بدن می مونه. سوم اینکه یه نامه بنویس آقام نیآد. عبیدالله گفت:چی گفت: همه رو گفت. عبیدالله گفت:باشه اولی که عیبی نداره زره رو بفروشید بدهیش رو بدهید، دومی هم بالاخره بدنش رو دفن میکنیم. نامه رو هم نمیخواد بنویسی. بردنش بالای دارالاماره. گفت: دو رکعت نماز بخونم، اجازه ندادند. برگشت رو به سمت ابی عبدالله، هی زیر لب می گفت:آقا نیا، اینها دارند شمشیر تیز میکنند، اینها به دختراشون قول سوغاتی دادند، بازار نیزه فروش ها داغه، حسین نیا. اما رفقا، مسلمم که به شهادت رسید اول رو دارالاماره سر از بدنش جدا کردند، بعد بدن رو از روی دارالاماره روی زمین انداختند، بعد سر رو انداختند پایین روی زمین، بعد به پای مسلم یه طنابی بستند تو کوچه ها میکشیدند. چی میخوام بگم؟شباهت هایی هست و هم تفاوت هایی با اباعبدالله الحسین علیه السلام. مسلم تو گودال گیر کرد، ارباب ما هم تو گودال زمین افتاد، اما مسلم رو اول سر از بدنش جدا کردند بعد تو کوچه ها کشیدند، جان عالم فدای اون آقایی که اول هزار و نهصد و پنجاه زخم خورد، بعد با دوازده ضربه از قفا سرش رو بریدند. حسین....
تشنه ام دید ولی حرمله آبش را داد
شمر همراه سنان بود شرابش را داد
خنده ی ابن زیاد است خدا رحم کند
مستی زجر زیاد است خدا رحم کند
حاضرم جان دهم اما بدنت را نکشند
دهنم خورد شود پیرهنت را نکشند
این همه نعل اگر پشت تو را می شکند
ساربان گفته که انگشت تو را می شکند
شب اول یا مسلم بن عقیل، اگه قراره از سر سفره ی تو به من چیزی برسه، خیلی خوبه، شب اول به ما نگاه کن، آقا جان...حسین....